سما جونسما جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

سما هدیه خداوند

سمای نازم ❤️

جشـــــــــــن تولــــــــــــــــــد 1 سالگی سمای نازم

سلام دختر گلم ایشاالله همیشه سالمو تندرست باشی گل دخترم جشن تولدت 1 سالگیتو برات گرفتیم ... چون یک دفعه ای شد مامانی نتونست برات سنگ تموم بزاره دخترم مامان عاطفه زحمت شام و میوه و پذیرایی و ... رو دید دستش درد نکنه ... مامانی هم زودی برات تم سفارش داد کفش دوزکی و کیک و سالاد و ژله ... دختر نازم تولد دوسالگیت برات سنگ تموم میزارم نفسم خیلیییییییییی دوست دارم بهونه زندگیم عکسهای تولد نازت تو ادامه مطلب ...     اینم تزئینی که با کمک بابایی برات انجام دادیم ... خونه مامان عاطفه     ساعت بدنیا اومدن دختر نازم   میزبان کوچک و زیبای ما ... تولــــــــــــــدت مبارک دخترم &n...
30 آذر 1392

یــــــک ســــــــــــال شیرین در کنار گل دخترمون گذشت

سلام عزیزم نفسم جونم دختر خوشگلم یک سال از به دنیا اومدن تو و اون روز شیرین و به یاد موندنی گذشت ... وای که اصلا باورم نمیشه الان یه دختر ناز یک ساله دارم.   عزیزکم هرروز شیرین تر میشی و دلم میخواد بخورمت انقدر که نازو شیطونی ... انشاالله تولدت که 10 آذره خونه مامان عاطفه جشن میگیریم و عکساشو میام برات میزارم . و اما شیرین کاریهای سما خانمی تو یک سالگیش : چند روزیه یاد گرفتی میگی عمه ... وای انقدر شیرین میگی که خدا میدونه حیف که عمه نداری و اینم از عرفانو و پارسا یادگرفتی که به خاله های تو میگن عمه آخه عمه اونا میشن دیگه الان دیگه خوشگا تاتی تاتی میکنی و خودتم میگی تــــــاتــــــــــــــی میگم بوس لوپتو میاری جلو که بوست ...
8 آذر 1392

جشن دندونی گل دخترمممممممم

مامانی بالاخره موفق شدم برات جشن دندونی بگیرم با حضور مهمونهای گلمون کلی بهمون خوش گذشت ...   تاریخ جشن : جمعه 12/7 /92 ساعت 4 تا ٨ بعداز ظهر بقیه عکسهـــــــــــــــــا در ادامه مطلب     قسمت خوشمـــــــــــــزه جشن     سمای جیگــــــــر میزبان کوچولوی ما و کیکیش       اینم تم دندونی سما جونی     ...
19 آبان 1392

10 ماهگی سما حونی و شیرین کاریهااااااااش

عزیز دلم هرروز که میگذره شیرین تر میشی دختر نازم ... الان همه چیزو میگیری و می ایستی و خوشگل تا تی تاتی میکنی ... دد / ببه / اااا (باکسره) / ماما / بابا / کیو کیو / و ... رو میگی   یاد گرفتی دالی بازی میکنی دستاتو میزاری روی چشمت و برمیداری حسابییییی دست دسی و نینای نای میکنی ووو چهاردست و پا میری ...   بالاخره جشن دندونی گل دخترمو گرفتیم جمعه 12 مهر ساعت 4 تا 8 شب ... خیلی خوش گذشت عزیزم به زودی عکساشو برات میزارم ...
19 مهر 1392

عکسهای 9 و 10 ماهگی نفس مامان

اینجا اومدیم خونه عمو محمد         خنده ناز دخترم               اینم عکسهای مسافرت خلخالمون با دختر گلم            زیـــــــــــــارت قبول دختــــــــــــرم   اولین ملاقات سما و دریا تو ساحل گیسوم موقغ برگشت از خلخال ... خیلی دوست داشتی دختر نازم         جیگـــــــــــــر مامانش قربونت برم که دیگه همه چیو میگیری و می ایستی ... اینحا برای بابایی تولد گرفتم و سوپرایزش کردم تو خونه مامان...
19 مهر 1392

نه ماهگی دخترک نازم

سلام مامانی عزیز دلم تو 9 ماه و 20 روزگیت وزنت 8500 و قد 70 هستی ...   خیلی بلاو شیطون شدی ... حالت چهار دستو پارو میگیری بعد از چند قدم دوباره خیز میشی / از سرو کول من و بابایی همش بالا میری مبل یا هر چیز دیگه رو میگیری و می ایستی ... شهریور رفتیم خلخال عروسی پسر خالم ( جواد ) اولین بارت بود میومدی خلخال . اونجا دست زدنو حسابی یاد گرفتی و برای خودت رقاصی شدی فقط کافی بود یکی بخونه نینای نای نینای نای یا آهنگ بزاریم چنان دست میزدی و میرقصیدی که همه ذوق میکردن ...   بای بای کردنم که دیگه وارد شدی / ابروهاتم خوشگل بالا میندازی آدم ضعف میره قربونت برم ...   تخت قبلیت دیگه برات کوچیک شده بود منم که هنوز طاقت دوریتو...
3 مهر 1392

روز نگار سمااااااااااااا جونی

سلام آرامش بخش وجودم ، سلام زندگیم عشقم نفسم عمرمممممممممم دختر نازم هرروز شیرین تر میشی نمیدونم چه طوری شیرین کاریهاتو بنویسم قند عسلم ....   تو تاریخ 27 تیر تو راه شمال جاده چالوس منو بابایی متوجه شدیم دخترمون مروارید دار شده کلی ذوق کردیم و ناخودآگاه فقط میخندیدیم مسافرت شمال جسابی بهمون خوش گذشت و روحیمون عوض شد عزیزم امسال ماه مبارک رمضان تو در کنارمون بودی و این ماه عزیزو برامون شیرین تر کردی شب 23 ماه مبارک (شب قدر) ناگهان تب شدیدی کردی و مریض شدی . صبح ساعت 6 بردیمت بیمارستان کودکان برات دارو نوشت و گفت ویروس گرفتی متاسفانه با خوردن داروها اصلا بهتر نشدی دیگه منو بابایی شب و روز نداشتین و تو بیحال و بی اشتها و تب د...
21 مرداد 1392

عکسهای هشت ماهگی سما جون

عزیز دلم اینجا رفتیم کلاردشت ... خیلی خوش گذشت   این لباسو مامان عاطفه برات از مشهد سوغاتی آورده و کلی لباس دیگه ...    قربونت برم حسابی عاشق حموم و آب بازی هستی ....    اینجا داشتیم میرفتیم کلاردشت که تو تو راه خوابیدی عزیزکم ...  تو راه نگه داشتیم و تو بابایی رفتین آب بازی ....   مه اومده بود و هواسرد بود خیلی بهمون 3 تایی خوش گذشت شمال ...    اینجا هم داریم برمیگردیم تهران خونمون که شما تو صندلی خودت خوابت برد ... صحنه قشنگی نیست نازکم ولی گفتم از گریه هاتم عکس یادگاری داشته باشی ...   تو تختت مثل زندانیا زندانی ش...
21 مرداد 1392

شش ماهگی دخترم

سلام دختر گلم عزیز دلم تو این ماه بـــــــــــــابـــــــــــا گفتی و بابایی رو کلی ذوق زده کردی   حسابی برای خودت آواز میخونی و به به و دد رو هم میگی و بعضی موقعها میگی اه ههههههههه   از اینور خونه قل میخوری میری اونور خونه ماشاالله سرعتتم داره روز به روز بیشتر میشه دیگه داری خطرناک میشی همش حواسم بهت هست که رو سرامیکا نری خدایی نکرده سرت بخوره درد بگیره ... چند روزی میشه داری تلاشتو میکنی که خیز بری و مثل آدمهایی که شنا میکنن رو زمین میری و به هدفت میرسی   عاشق تلفن و کنترل تلویزیون شدی و البته دمپایی روفرشی مامان که رنگش قرمزه ... هر جا اینا باشن زودی خودتو میرسونی بهشون ... دختر خوش خنده ...
8 تير 1392